گل کاکتوس

یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم،اوایل بهش میرسیدم،قشنگ بود و جون دار،کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره،خیلی قوی بود،صبور بود،اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد،

منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه،

هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم...

تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده،ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهراشو حفظ کرده بود،قوی ترین گل ام و از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم...

مواظب قوی ترین های زندگی امون باشیم ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند،همیشه حامی اند،پشتت بهشون گرمه...

اما بهشون رسیدگی نمیکنیم،تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...

راز شاد بودن...

بزرگی را گفتند 

راز همیشه شاد بودنت چیست؟

گفت:

دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم

فردا یک راز است، نگرانش نیستم

دیروز یک خاطره بود 

حسرتش را نمیخورم

و امروز یک هدیه است قدرش را میدانم...

به خاطر خودت میگویم...

به خاطر خودت میگویم

تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر

تنهایی مهمانی رفتن را

تنهایی سفر رفتن را

تنهایی خرید کردن را

تنهایی خوابیدن را

که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود

از همه این چیزها جا نمانی


به خاطر خودت میگویم

ساز بزن

که انگشتانت به وقت نبودنش

چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد

که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی


به خاطر خودت میگویم

خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی

سبز و روشن و زنده نگه دار

که کاشانه ات آرامشکده ات باشد


به خاطر خودت میگویم

هر روز به آشپزی کردن عادت کن

که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد

که احترام به جسمت را یاد بگیری


به خاطر خودت میگویم

دوستان زیادی داشته باش

که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی

که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود


به خاطر خودت میگویم

ورزش کن

کتاب بخوان

بنویس

موسیقی گوش کن

برقص

که انرژی نهفته در درونت را

به سمت درستی هدایت کنی


به خاطر خودت میگویم

گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت

بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست

که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست 

به خاطر خودت میگویم

خودت را ببخش

که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری

حق دوباره شروع کردن را


به خاطر خودت میگویم

ساعتی را در روز نیایش کن

که نترسی

که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی


به خاطر خودت میگویم

خودت را دوست داشته باش

که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود

که وسعت بکر دلت را تصاحب کند

که از آن عبور کند

که تو مالکیت بی قید و شرطتت را

بی قید و شرط واگذار نکنی


به خاطر خودت میگویم

خودت را یادت نرود

خودت را یادت نرود

خودت را یادت نرود

که از حالا 

برای سال های پیری

دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی 


پریسازابلی پور

همای رحمت...

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را


دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم به خدا قسم خدا را


به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را


مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا


بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را


همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد  آشنا را


ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

شهریار 

خوشبختی...

متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد


آنها که موهای صاف دارند

فر می‌زنند

و آنها که موی فر دارند 

موی‌شان را صاف می‌کنند


عده‌ای آرزو دارند خارج بروند

و آنها که خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه‌ها می‌سُرایند


مجردها می‌خواهند ازدواج کنند

متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند...


عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری می‌کنند

و عده‌ای دیگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند...


لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند

و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌کشند


شاغلان از شغلشان می‌نالند

بیکارها دنبال همان شغلند


فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند

ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند...


افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند


سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند...



و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است:


"قدر داشته‌هایت را بدان 

و از آنها لذت ببر"


قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"، شکرگزاری.


مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر،


مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى 


آن‌وقت ”خوشبختی”